پگاه روزگار نو _________

مؤسسه فرهنگی هنری ___

پگاه روزگار نو _________

مؤسسه فرهنگی هنری ___

آخرین نظرات
  • ۳۰ شهریور ۹۴، ۱۸:۵۹ - زهرا
    سلام

۷ مطلب با موضوع «اسلام» ثبت شده است

حجت‌الاسلام محمد شاهنوش


 

ضرورت آگاهی به تاریخ علم اصول

برای پاسخ به این سؤال که چرا تاریخ یک علم را می‌خوانیم توجه به دو مقدمه‌ی زیر ضروری است:

مقدمه‌ی اول

علم را می‌توان در یکی از دو معنای زیر به کار برد:
* گزاره‌های نفس‌الامری: بیان واقعیتی که در عالم هست (علم در مقام تعریف).
* گزاره‌های دست‌یافته‌ی بشر: منظور آن گزاره‌هایی است که هر عالِم به آن دست یافته است و برای خود او علم است (علم در مقام تحقق).
نفس‌الامر خود واقع است و اساساً گزاره و تصور هم ندارد؛ پس اطلاق «علم» به آن صحیح نیست. اما اگر گزاره‌های دست‌یافته‌ی بشر واقعیت یک علم را می‌سازند، این گزاره‌ها کدام یک از موارد زیر است؟
1- گزاره‌هایی که امروز علمای یک علم به آن دست یافته‌اند.
2- مجموعه‌ی گزاره‌هایی که عالمان در طول تاریخ به آن دست‌یافته‌اند.
3- آنچه هر عالم به آن دست‌یافته، برای خود او علم است.
ما در اینجا، علم را از نوع سوم فرض می‌کنیم.

مقدمه‌ی دوم

تصحجت‌الاسلام محمد شاهنوش ، تاریخ علم اصولویر دین از انسان بدین گونه است که خدا مولای جهان است و انسان عبد است و نسبت انسان و خدا، عبودیت است. رابطه‌ی عبودیت دو جهت دارد: قانون‌گذاری از خدا، خروج از عهده‌ی مسئولیت از جانب عبد.
لذا انسان وقتی علم به خواست خداوند پیدا کرد، باید طبق خواست خداوند عمل کند.
در اینجا بحث «حجیت» مطرح می‌شود که دو حالت دارد:
* منجزیت: در این حالت انسان به حکم خداوند دست پیدا می‌کند.
* معذریت: جهل مرکب انسان نسبت به حکم خداوند است که دو حالت دارد: یا انسان بعد از تلاشش به چیزی نرسد یا اینکه انسان بعد از تلاشش به چیز اشتباهی برسد.
اگر چه هر چه عالمان در طول تاریخ به آن دست‌یافته‌اند را می‌توان ذیل نام آن علم برشمرد ولی در علم فقه آن چیزی حجت است که امروز عالمان به آن دست‌یافته‌اند.

فواید مطالعه‌ی تاریخ علم اصول

* معنای برخی گزاره‌های امروز در گروی دانستن تاریخ تطور آن است.
* فهم جواب مسبوق به فهم سؤال است و سؤال در طول تاریخ است که درست فهمیده می‌شود.
* استفاده از استدلالات و نظریاتی که در گذشته بوده ولی امروزه مورد استفاده نیست.

 دکتر احمد رهدار


دوره‌ی صحابه

به نظر بنده، دوران صحابه از زمان رحلت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آغاز شده و تا آغاز امامت امام باقر (علیه‌السلام) ادامه دارد. در نظر ما صحابه کسانی هستند که در زمان حیات پیامبر خاتم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از ایشان چیزهایی آموخته‌‌اند (نه اینکه تنها ایمان آورده باشند) و بعد از رحلت پیامبر (صلی‌تاریخ فقه سیاسی شیعه، احمد رهدارالله‌علیه‌وآله) از قول ایشان یا از فعل ایشان روایاتی را بیان داشته‌اند.
در این دوره، بنیان‌های فقه شکل گرفته است که در ادامه به آن اشاره می‌شود.


1. ویژگی‌های اجتماعی سیاسی دوره‌ی صحابه

     اکثر مردم بی‌سواد بودند یا حداقل تنها توانایی خواندن قرآن را داشتند.
    جامعه هنوز بسیط‌ است و در نتیجه اجتهادورزی در آن ساده است.
    تعارضات و اختلافات در فقه هنوز ظهور نکرده است چراکه صحابه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) همگی افرادی زاهد و باتقوا بودند و مسائل را صحیح بیان می‌کردند و مورد قبول عموم مردم هم بودند. اگر اختلافی در فقه بروز می‌کرد، ناشی از خواست حکومت در تغییر میزان و معیاری بود.
    بحران‌ها و درگیری‌ها به سطح حکومت محدود بود مانند ماجرای خوارج اما در سطح عمومی جامعه آرامش حاکم بود و اختلافی وجود نداشت.
    فقه هنوز تبدیل به نرم‌افزار و یا ابزاری در دست حکومت نشده بود و جنبه‌ی شغل و پیشه برای افرادی نداشت که از یک جناح و یا گروه طرفداری کنند بلکه همان صحابه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بودند که مورد رجوع مردم بودند.
    اولین کتابت‌های فقه در این دوره انجام شده است و افرادی بیانات امیرالمومنین امام علی (علیه‌السلام) را در کتبی نقل کرده‌اند.


2. رویکرد حکومتی و عمومی نسبت به سنت نبوی

در زمان خلیفه‌ی اول کتابت حدیث و در زمان خلیفه‌ی دوم نقل حدیث ممنوع شد. در این دوران شعار «حسبنا کتاب الله» با اغراض سیاسی مطرح شد چراکه اگر روایات نبوی مطرح می‌شد جریان خلافت، مشروعیت خود را از دست می‌داد. البته بعداً توسط علمای اهل سنت توجیهاتی هم برای آن دست‌وپا شد. از سوی دیگر در دوران معاویه، جریانی برای جعل حدیث شکل گرفت که در سه سطح به جعل روایات نبوی پرداخت:
اول، شبیه به روایاتی که در آن‌ها فضائلی مختص به اهل بیت (علیه‌السلام) مطرح شده بود مانند حدیث کساء ساخته شد تا این اختصاص از بین برود.
دوم، جعل روایاتی با هدف تغییر مبانی اعتقادی جامعه اسلامی با موضوعاتی درباره‌ی جبر و اختیار، قضا و قدر، تجسیم الهی توسط ابوحریره و کعب‌الاحبار و....
سوم؛ جعل روایاتی در موضوعات فقهی.
لازم به ذکر است ممنوعیت نقل روایات نبوی در یک دوره پس از رحلت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، زمینه‌ی اجتماعی پذیرش این احادیث جعلی را فراهم کرده بود.


3. موارد مطرح‌شده در این دوره در مورد قرآن

قرآن مهم‌ترین و اولین منبع احکام اسلامی است و همه‌ی فرق اسلامی بر آن توافق دارند. اهل سنت معتقدند جمع‌آوری قرآن در زمان ابوبکر و به پیشنهاد عمر صورت گرفته اما بر اساس نظر دکتر ابولقاسم گرجی در کتاب تاریخ فقه و فقها، قرآن در زمان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) جمع‌آوری شده است. البته بعید نیست که جمع‌آوری قرآن در زمان عمر به صورت استنساخ بوده باشد.
در این دوره بحث‌هایی پیش می‌آید مبنی بر اینکه تا چه میزان می‌توان قرآن را به صورت عرفی فهم کرد و مسئله تفسیر به رأی چه می‌شود در مورد مسائلی که نظر صریح قرآنی و سنت نبوی در مورد آن‌ها وجود ندارد.
سوال دیگر این بود که آیا می‌توان عمومات قرآن را تخصیص زد. یعنی اینکه خبر واحدی وجود داشته باشد و مبتنی بر آن، یکی از نصوص قرآن را در مواردی نسبت به آن، تفسیر کرد.

4. روی‌آوری به عقل به عنوان منبعی حجیت‌دار برای شرع

جریان حاکم، هر روزه با مسائلی جدیدی رو به رو می‌شد اما از آنجا که اهل سنت تنها به قرآن و احادیث نبوی دسترسی داشتند، ناچار به یافتن منبعی بودند که بتواند نیازهای آنان را برطرف کند و ضعف محتوای آنان را در استنباط و استنتاج احکام فقهی جبران کند. یکی از این راه‌حل‌ها، پذیرفتن عقل به عنوان یک منبع حجیت‌آور بود. البته در این دوره هنوز از کلمه عقل استفاده نمی‌شد و به آن رأی می‌گفتند. از اینجا مکتب رأی شکل می‌گیرد. (البته اهل سنت تا 11 منبع فقهی را نیز برشمرده‌اند.)

5. اجماع

اهل سنت برای اجماع آنچنان اعتباری قائلند که نامشان «اهل السنة و الجماعه» است و در هیچ یک از مکاتب فقهی اهل سنت، اجماع از حجیت نمی‌افتد. جماعت در این رویکرد، جایگزین امام معصوم (علیه‌السلام) در نظر شیعه شده است. مثلا این رویکرد، خلیفه را به سبب اجماع مشروع می‌دانند در حالی‌ که در تاریخ واقعی اسلام، هیچگاه اجماع صورت نگرفته است.

 حجت‌الاسلام دکتر احمد رهدار


فقه سیاسی شیعه در دوره‌ی غیبت صغری

در دوره‌ی غیبت صغری، سه گرایش فقهی به وجود آمد که در این جلسه به معرفی آن‌ها خواهیم پرداخت.حجت‌الاسلام دکتر احمد رهدار ، فقه سیاسی شیعه از غیبت امام زمان عج تا دولت صفویه

اهل حدیث

در مکتب اهل حدیث، دو رویکرد مختلف قابل تشخیص است. چهره‌های شاخص رویکرد اول، مرحوم کلینی و ابن‌ولید و شیخ صدوق هستند. این جریان به رقم آشنایی که با مسائل و اصول فقه داشت، تلاشی برای جداکردن فقه از حدیث انجام نداد و دغدغه‌ی مهم ایشان جمع‌آوری و ثبت احادیث ائمه (علیهم‌السلام) بود. اجتهاد -به معنای یک تلاش فکری برای استفاده از احادیث- هم در این گروه دیده نمی‌شود و حتی با بعضی از استدلال‌های کلامی که نصوص احادیث را قید می‌زده، مخالف بوده‌اند. البته در پذیرش متون بعضی از قواعد رجالی -به خصوص قواعدی که مبنای روایی داشته اند- را قبول می‌کردند.
چهره‌‌ی شاخص رویکرد دوم، ابن‌وصیف است. این گروه مثل جریان قبلی با فقه آشنایی ندارند -اطلاع این گروه بیشتر روایی است- و چون خیلی با قواعد رجالی و اصولی آشنایی ندارند، در پذیرش احادیث نیز افراط می‌کنند. از مکتب بغداد به بعد، از این جریان به عنوان حشویه‌های شیعه یاد شد و دیدگاه‌های فقهی ایشان اعتبار و تداوم پیدا نکرد.

گرایش قدیمین

این گرایش دو شخصیت معروف دارد، یکی ابن‌ ابی‌عقیل و دیگری ابن جنید اسکافی است. این گرایش مربوط به اوایل قرن چهارم است. ویژگی این رویکرد این است که تلاش کردند فقه را از متن روایات جدا کنند و تعقلات و استدلال‌های عقلی را هم در فقه استفاده کنند. ابن ابی‌عقیل کتابی با عنوان «المتوسل به حبل آل رسول (صلی‌الله‌وعلیه‌وآله)» دارد که این کتاب در قرون 4 و 5 از مشهورترین کتب فقهی بوده است. ابن ابی‌عقیل در رویکرد کلامی خود، خبر واحد را قبول ندارد لذا مجموعه روایاتی که مورد پذیرش و استفاده‌ واقع می‌شده، کم بوده و بیشتر به احادیث متواتر و قواعد کلی قرآنی استناد می‌کرده است.
ابن جنید اسکافی هم در نیمه‌ی اول قرن چهارم می‌زیسته است. او چند کتاب دارد از جمله کتاب «تهذیب الشیعه لِاحکام الشریعه» و «الاحمدی فی الفقه المحمدی (صلی‌الله‌وعلیه‌وآله)». او هم خبر واحد را حجت نمی‌داند. ابن جنید در بحث پذیرش روایات، ظاهرگرا نبوده و یکی از ویژگی‌های او این است که به «درک کلی» از مجموعه‌ی روایات مشابه، قائل بوده است. تأسیس قواعد و ضوابط کلی در فقه از دغدغه‌های ابن جنید بوده است. این قواعد به گونه‌ای بوده که برای پاسخ به مسئله‌های خاص، نیاز به روایات خاص نداشته باشد. اگر قواعد کلی وجود داشته باشد، دیگر برای هر مسئله‌ی خاص، نیاز نیست حدیث به خصوصی وجود داشته باشد بلکه با توجه به قواعد خاص استخراج شده، به مسائل دیگر جواب داده می‌شده است. این رویکرد در آن زمان رویکردی بوده که اگر کسی اتخاذ می‌کرده، متهم به قیاس می‌شده است. الان دیگر اینگونه نیست و در آینده‌ی فقهی ما به این رویکرد توجه شده. ابن جنید هم کتاب‌هایی در دفاع از خودش و رد قیاس، نوشته است.

گرایش واسطه

گرایش سوم معروف به گرایش واسطه است و از چهره‌های فاخر این گرایش می‌شود به صاحب الفاخر معروف به صابونی، ابن بابویه قمی، جعفر بن محمد بن قولویه و محمد بن احمد بن داوود بن علی بن قمی اشاره کرد. همه‌ی این افراد -به جز ابن بابویه- متعلق به نیمه‌ی دوم قرن چهارم هستند. این گرایش نه مثل مکتب قدیمین با اجتهاد آشنایی دارند و نه مثل اهل حدیث قمی شناخت کلی از احادیث داشته‌اند. اجتهاد این‌ها اینگونه بود که مثل اهل حدیث به ظاهر حدیث اکتفا نمی‌کردند لیکن اجتهاد ایشان اجتهاد تصرفی نیست، اجتهاد انتخابی است. به این معنا که در مجموعه‌ی روایات، گزینش می‌کردند. به این دلیل به ایشان می‌گفتند واسطه.

ارتباط مکتب اهل حدیث با سیاست

. مکتب محدثین در واقع مکتبی است که میراث گفتاری ائمه‌ی اطهار (علیهم‌السلام) را امینانه حفظ و تدوین کرده است. قبل از این مکتب ما به تدوین سنت نپرداخته‌ایم و دغدغه‌ای هم برای این امر احساس نمی‌شده است. این بزرگواران بلافاصله پس از غیبت سعی کرده‌اند میراث ما را تدوین کنند لذا کتاب‌های ایشان فقهی-حدیثی بوده است یعنی در فتوای فقهی خود، متن حدیث را می‌آورده‌اند. در این مقطع فقه (به معنای امروزین) هنوز شکل نگرفته بوده ولی این بزرگواران اشراف قابل توجهی به حدیث داشتند. چون متعلق به همان دوره بودند ناقلان حدیث را به خوبی می‌شناختند و احادیث ضعیف یا غلوآمیز را در مجموعه‌ی خود نمی‌آوردند. حتی افرادی که حدیث ضعیف یا غلوآمیز می‌گفتند را از قم بیرون می‌کردند.
از عمل محدثین قمی در آن شرایط زمانی می‌توانیم دفاع کنیم چراکه بهترین و طبیعی‌ترین کار بعد از غیبت همین کاری بود که محدثین انجام داده‌اند. این محافظت از نصِ حدیث، در حقیقت به معنای تداوم بخشیدن به حضور گفتاری ائمه‌ی اطهار (علیهم‌السلام) است. نص‌گرایی شیعه نه فقط علت محدثه‌ی نظام شیعه است بلکه علت مبقیه‌ی نظام اجتماعی-تاریخی شیعه هم هست. یعنی هم اگر می‌خواست آن موقع در غیاب معصوم (علیه‌السلام) معرفتی شکل بگیرد از نگاه‌کردن به همین روایات شکل می‌گرفت و هم با غنا بخشیدن به همین معارف و بسط همین معارف، توانستیم بقای تاریخی خود را شکل بدهیم. همین امر، زمینه‌ی پیوند عقل‌گرایی و نص‌گرایی در تفکر شیعه در آینده شد.
2. یکی از نخستین بسترهای سیاسی‌شدن فقه در عصر غیبت، مسئله‌ی خمس بود که خیلی زود به سمت زکات هم کشیده شد. در آن موقع معمول بود که زکات توسط حکومت جمع‌آوری می‌شد ولی خمس به حکومت داده نمی‌شد (به جز در چند مورد خاص). رویه شده بود که مردم خمس خود را به امامان (علیهم‌السلام) یا به وکلای ایشان می‌دادند. از این رو بعد از غیبت نیز خمس به وکلای ایشان (نواب خاص) پرداخت می‌شد. دستگاه سیاسی از این امر می‌ترسید که شیعیان زکات نیز به آن‌ها نپردازند. حاکمیت وقت برای اینکه خمس به خودش تعلق نمی‌گرفت و به رقیب تعلق می‌گرفت، تفسیری از خمس ارائه کرد که تفسیری مضیق بود، تا حداقل کمک اقتصادی کم‌تری به رقیب او به شود. لذا فقهای عامه از آیه‌ی خمس تفسیری ارائه کردند که خمس فقط به غنیمت جنگی تعلق می‌گیرد.
3. در دوره‌ی غیبت صغری یکی از مسائلی که مطرح شد حکم «العمل مع السلطان الجائر» بود که بالأخره با این سلطان جائر چه باید کرد. روح حاکم بر آن دوره این است که شیعیان ابا دارند که با حکومت تعامل کنند. مرحوم کلینی در اصول کافی -باب الهجه- روایاتی را در این مورد می‌آورد. مجموعه‌ی این روایات بیش‌تر از اینکه به فقه سیاسی مربوط بشود به کلام سیاسی مربوط است. در همین دوره شیخ صدوق در کتاب «من لا یحضره الفقیه» مسئله‌ی همکاری با سلطان جائر را مطرح کرد. از جمله گفت که اگر یک شیعه با دستگاه جور همکاری کرد و از دنیا رفت، خداوند بر اساس نیتش با او برخورد می‌کند. تقریباً نحوه‌ی تعامل با دستگاه جور در فقه شیعه تا قبل از انقلاب ثابت بوده است.
در مکتب محدثین یک بی‌توجهی نسبت به سیاست وجود داشته است. دلیلش هم این است که فکر نمی‌کردند که غیبت امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) خیلی طول بکشد. دلیل دیگر این که می‌گفتند که در هیچ یک از توقیعاتی که امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) در آن دوره داده‌اند، دستوری مبنی بر انجام کار سیاسی وجود ندارد. همچنین روایات متعددی مبنی بر انتظار فرج وجود داشته که باعث می‌شده فکر کنند که انتظار همین چند سال است و کاری نباید بکنند. دلیل دیگر این بوده که تصوری از حکومت در تفکر تاریخی شیعه -به جز حکومت حضرت علی (علیه‌السلام)- شکل نگرفته و این امر موجب شده بود که مسئله‌ی حکومت در پروژه‌ی فقها نباشد.
همین مسئله باعث شده که حدس می‌زنند مجموعه‌ی این تلقی‌ها باعث شده تا علمای آن دوره، از مجموعه‌ی روایات موجود در اطراف خودشان، روایاتی را گزینش کرده بودند که با این تلقی زیست فردی همخوانی داشته است و به روایاتی که به زیست اجتماعی می‌پرداخته‌اند کم‌تر توجه کنند.

 

مقدمه

در ابتدای بحث تاریخ علم اصول، باید با دو مفهوم فقه و اجتهاد آشنا شویم. لذا در این جلسه به بررسی سیر تاریخی اصطلاحات فقه و اجتهاد می‌پردازیم.


تعریف شهید اول از فقه

و عرفاً: العلم بالأحکام الشرعیة العملیة عن أدلّتها التفصیلیة لتحصیل السعادة الأخرویة.
1- عرفاً: عرف در اینجا منظور عرف عامه نیست بلکه منظور عرف فقها است. یعنی فقه، تعریفِ وضعی از جانب شارع ندارد.
2- فقه: علم به حکم است؛ حکم گزاره‌ای است که جعل قانون‌گذار است.
3- شرعیه: یعنی از شارع مقدس صادر شده است.
4- عملیه: یعنی این احکام درباره‌ی اعمال انسان حرف می‌زنند.
5- عن ادلتها التفصیلی: یعنی این احکام وقتی فقهی می‌شود که از ادله‌ی تفصیلی (از آیه و روایت و عقل) استنباط شوند و نه از ادله‌ی اجمالی (تقلید از مرجعی).
شهید اول در ادامه توضیح می‌دهد که در فقه، حکم عقل از آن جهت مهم است که اراده‌ی خدا بر حکم را درک می‌کند نه خود حکم را. یعنی ما در فقه به حکم عقلی کاری نداریم بلکه به حکم شرعی‌ای که ملازم آن است کار داریم. ثمره‌ی این تفکیکِ احکام عقلی و شرعی این است که دو نظام استدلالی کاملاً متفاوت به دنبال دارد چراکه احکام عقلی احکام وضعی هستند ولی احکام شرعی اعتبار ذاتی دارند.


تعریف سید مرتضی از اجتهاد

ظاهراً تلاشی را که برای اثبات حکم خدا صورت می‌گیرد اجتهاد می‌گویند ولی این لفظ، تاریخ عجیبی دارد. زمانی در بین فقهای امامیه، این لفظ بسیار منحوس بوده است؛ و چهار یا پنج قرن بعدش یک امر کاملاً پذیرفته شده‌ای است که هر فقیهی انجام می‌دهد.
اصول فقه اولین بار در میان فقهای اهل سنت نوشته شده است و سید مرتضی اولین فقیهی از فقهای امامیه است که کتاب اصولی نوشته است. در نظر سید مرتضی اجتهاد عبارت است از اثبات احکام شرعیه به غیر نصوص و ادله‌ی احکام شرعی. اگر از غیر نص و آنچه می‌تواند دلیل احکام شرعی باشد، حکم شرعی به دست بیاوریم اسمش اجتهاد می‌شود.
سید مرتضی در اینجا به شیوه‌ی استنباط فقهای عامه کنایه می‌زند. تاریخچه‌ی فقهِ فقهای عامه به‌صورت خلاصه اینصورت است: نزول وحی به نبی‌اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، رحلت نبی‌اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و اجتهادات صحابه. یعنی خدا چیزهایی را گفت و چیزهایی واگذار شد به عقل صحابه و بعد از آن‌ها به عقل فقیه. فقهای عامه گفتند که با عقل که نمی‌شود یقین به حکم خدا پیدا کنیم چراکه لازمه‌اش این است که خدا را محدود کنیم به

حجت‌الاسلام محمد شاهنوش ، تاریخ علم اصول

اینکه حتماً باید آنچنان که ما تشخیص دادیم حکم کند؛ خدا هرطور که بخواهد حکم می‌کند و لذا گفتند ظن به حکم خدا پیدا می‌کنیم. روش‌های دستیابی به این ظن را هم 1. تمثیل (در زبان منطقی) یا قیاس (به تعبیر اصولی) و 2. بررسی مصالح و مفاسد واقع بر مسئله (استحسان) دانستند.
اشکال این روش چیست؟ مرحوم سید مرتضی و بعداً سید رضی می‌گویند که عقلاً اشکالی ندارد و منجر به تناقض و مفسده‌ای در عالم نمی‌شود که خدا برخی چیزها را واگذار کند؛ ولی ما نه‌تنها دلیلی بر اینکه خداوند ما را متعبد به این راه کرده باشد نداریم بلکه روایت‌هایی از معصومین (علیهم‌السلام) مبنی بر نهی از این کار داریم.

تعریف شیخ طوسی از اجتهاد

شیخ طوسی به نحوی دیگر وارد بحث می‌شود. ایشان اشاره می‌کند به اینکه افعال بشر به دو صورت می‌تواند وجود داشته باشد. برخی افعال یا فقط می‌تواند بد باشد یا خوب، مثل عدل یا ظلم؛ اما برخی امور هستند که در شرایطی خوب هستند و در شرایطی بد. مثلاً راستگویی در شرایطی که باعث کشته‌شدن ولی خدا بشود. در این امور است که اجتهاد، معنادار می‌شود. اجتهاد در صورتی که تکیه‌ی به نص نداشته باشد و به جای اینکه به یقین برساند به ظن برساند، مورد نهی واقع شده است.

تعریف محقق حلی از اجتهاد

اجتهاد به معنای تلاش در استنباط و استخراج احکام شرعی است. قبل از محقق حلی اجتهاد به معنای تمسکِ به دلیل غیرنصی بود ولی می‌بینیم که محقق حلی معنای اجتهاد را عوض کرد. لذا از نظر محقق حلی اجتهاد به معنای استخراج احکام از ادله‌ی شرعی است. ولی گاهی حکمی مثل وجوب نماز از بدیهیات دین است و گاهی ما با استدلال مواجه هستیم و مثلاً قیاس می‌کنیم؛ لذا قیاس هم یکی از اقسام اجتهاد است. بدین ترتیب محقق حلی اجتهاد را تبدیل به یک اشتراک لفظی می‌کند. اما از نظر وی اجتهادی که مدنظر فقه امامیه است، استفاده‌ی از عمومات و رفع تعارض‌های بین ادله است.
در این زمان به تدریج پای بعضی ظنون باز می‌شود. در حالی که سید مرتضی کلاً تعبد به هر چه یقینی نبود را رد می‌کرد، در اینجا تعبد به برخی ظنون مطرح می‌شود و البته ظنون خاصی که یقین داریم خداوند اجازه‌ی تعبد به آن‌ها را داده است. در ادامه‌ی بازشدن پای ظنون، مسئله‌ی بسیار مهمی مطرح می‌شود که چگونه ظنون می‌توانند حجیت داشته باشند. حجیت راهکار بسیار مهمی است که در فقه امامیه و به‌خصوص کلام جایگاه مهمی دارد؛ و پاسخ به همان مسئله‌ای است که یکی از جواب‌هایش پلورالیسم دینی شده است.

حجت‌الاسلام دکتر احمد رهدار


مقدمه

در عصر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) قاریان قرآن و کُتّاب وحی محل رجوع مردم برای پاسخ‌گویی به مسائل بودند. در دوره‌ی خلفای راشدین، راویان حدیث و در عصر تابعین، محدثین این نقش را بر عهده داشتند. در زمان تابعین هم، فقها به مسائل مردم پاسخ می‌گویند که امروز به آن‌ها مجتهد می‌گوئیم.
فقه (یا همان اجتهاد به معنای امروزین آن) از زمانی آغاز می‌شود که حجت الهی دیگر در دسترس نباشد لذا از زمان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تا آغاز دوران غیبت، «عصر تشریع» است و یا به عبارتی «دوران پیشافقه». چراکه تا زمانی که معصوم (علیه‌السلام) در دسترس است، سؤالات و مسائل مستحدثه، توسط معصوم (علیه‌السلام) پاسخ داده می‌شود. البته اهل سنت، عصر تشریع را فقط دوران پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌دانند.
پیغمبر خاتم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) اجتهاد -به معنای مصطلح آن- نمی‌ورزیده‌اند چون اجتهاد مسبوق به جهل و معطوف به ظنّ مجتهد است. همچنین پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) متصل به لوح محفوظ است، پس هیچ دلیلی تاریخ فقه سیاسی شیعه، احمد رهداربرای اجتهاد وجود نداشته است. اگر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در جایی هم اجتهاد تطبیقی می‌ورزیده و قواعد را بر مصادیق تطبیق داده باشند، برای فهمیدن نتیجه نبوده بلکه برای نشان‌دادن فرایند استدلال و تفکر بوده است.
البته در دوره‌ی حضور معصومین (علیه‌السلام) هم تلاش‌های فقهی انجام می‌شده است، چراکه مثلاً زمان لازم برای مراجعه به معصوم وجود نداشته و یا اینکه دسترسی به معصوم (علیه‌السلام) امکان‌پذیر نبوده است. در این موارد، مثلاً صحابه از سخن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تفسیری خاص ارائه می‌کرده‌اند؛ یا اینکه امام صادق (علیه‌السلام) مردم را در پاسخ برخی سؤالات به شاگردان خود ارجاع می‌دانند تا آن‌ها تلاش کنند و جواب آن سؤالات را از سخن ایشان استنباط کنند.
دو سنت مختلف در اجتهاد وجود دارد:
(1) مکتب حدیث: در این مکتب، فقط به روایات و احادیث پرداخته می‌شود و استنتاج موارد مستحدثه بر همین اساس است. سه شاخه از چهار شاخه‌ی فقهی اهل تسنن (یعنی همه به جز شاخه ابوحنیفه) پیرو این سنت هستند که هر سه در مدینه حضور داشتند. اجتهاد شیعی نیز در این سنت جای دارد.
(2) مکتب رأی: که بر اساس نظر خود فرد مجتهد عمل می‌شود و شاخه‌ی حنفیه پیرو آن است و در عراق جریان داشته و دارد. این سنت به حدیثی از پیامبر در ماجرای انتصاب معاذ بن جمل به‌ عنوان والی یمن اشاره می‌کند که به ‌دلیل ضعف سند، مورد تأیید شیعه نیست. همچنین حداکثر می‌توان گفت که این روایت، اختصاص به قضاوت دارد نه افتاء.


زمان حیات پیامبر خاتم (صلی‌الله‌علیه‌وآله)


1. ویژگی‌های عصر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)

الف) هم‌عصربودن با پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و زیستن در تجربه‌ی نبوی (مثلاً اطلاع از شأن نزول آیات و شأن صدور روایت) و نیز آسانی فهم صحت‌وسقم روایات، موجب آسان‌بودن اجتهاد در این دوره است. یعنی اصحاب به آسانی پاسخ مشکلات شرعی خود را می‌یافتند.
ب) کم‌تر بودن تعداد روایات نیز فهم مسائل دینی را راحت می‌کرد.
ج) جامعه در آن زمان، بسیط و مسائل آن نیز کم بوده و درباره‌ی همان مسائل نیز، اکثراً نص قرآن و رفتار یا سخن پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)موجود بوده است.
د) در این دوره، با نظریات متضاد و متناقض وجود ندارد و یکپارچگی در بین اصحاب در مورد مسائل به چشم می‌خورد.
لازم به تذکر است که هیچ نمونه‌ای از اجتهاد به‌صورت ثبت‌شده در مکه نداریم. لذا اجتهادورزی بعد از هجرت آغاز شده است.


2. منابع اجتهاد در عصر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)

منابع اجتهاد در عصر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، فقط قرآن و سنت بوده است و عقل به عنوان یک منبع عمومی که از آن دو استفاده می‌کند، لحاظ می‌شده است. اجماع و قیاس و استحسان و استصلاح مربوط به ادوار بعد است. در نزد تشیع منشأ سنت، همان وحی است.

دکتر محمدحسین رجبی


وقایع دوره‌ی خلافت خلفای اول تا سوم

در این جلسه، به وقایع بعد از رحلت رسول خدا در عربستان می‌پردازیم و نحوه‌ی به خلافت رسیدن عمر و عثمان را بیان می‌کنیم.


مخالفان خلافتدکتر محمدحسین رجبی ، تاریخ اسلام ابوبکر

اول. اصحاب برگزیده‌ی پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و جمعی از بنی‌هاشم:
تنها 12 نفر از اصحاب به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) وفادار ماندند: سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، زبیر، خالدبن سعیدبن عاص (از انصار) و ابوالهیثم ابن تیهان، خزیمه ابن ثابت، ابوایوب انصاری، عثمان بن حنیف انصاری، سهل بن حنیف، براء بن عازب انصاری (از مهاجرین).
البته طرفداری بنی‌هاشم از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بیشتر از تعصب قومی بود مانند پسران ابی‌لهب.
دوم. گروهی از خزرج:
اینان به طرفداری از سعدبن عباده مخالفت می‌ورزیدند. سعدبن عباده تا زنده بود با ابوبکر بیعت نکرد. در اواسط دوره‌ی خلافت عمر به شام رفت و به طرز مشکوکی در آنجا کشته شد.
سوم. بنی‌امیه و بنی‌زهره:
این افراد با ابوبکر مخالفت کردند ولی جانشینی را معرفی نکردند. بنی‌امیه در خانه‌ی عثمان متحصن شدند و بنی‌زهره در خانه‌ی عبدالرحمن‌بن عوف. اما بعد از مذاکراتی که عمر با عثمان و عبدالرحمن داشت، این دو نیز با ابوبکر بیعت کردند.


واکنش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به بیعت مردم با ابوبکر

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) سعی در براندازی مسلحانه حکومت ابوبکر نمود. ایشان به همراه حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) به در خانه‌ی اصحاب و به ‌ویژه انصار می‌رفت و به آنان بیعت خود در غدیر خم را یادآوری می‌کرد. حضرت با ایشان قرار گذاشتند که فردا صبح آن روز با سرهای تراشیده بر سر قرار آیند که گفته‌اند به غیر از همان صحابه‌ی خاص، کسی نیامد. در نتیجه حضرت نتوانستند اقدامی عملی کنند.
12 نفری که در خانه‌ی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) متحصن شده بودند، تصمیم گرفتند که در مسجد، برای دفاع از حق حضرت، با ابوبکر احتجاج کنند. در جلسه‌ای ابتدا خالد بن سعید بر ابوبکر که بالای منبر بود خطاب کرد که این جایگاه حضرت علی (علیه‌السلام) است و بعد یکی پس از دیگری در رسای ایشان صحبت کردند و دلائل مختلف ارائه کردند. ابوبکر که نتوانست از خود دفاعی کند، به خانه رفت و در خانه ماند اما باز هم مردم که دیدند ابوبکر برای خواندن نماز به مسجد نمی‌آید، با حضرت بیعت نکردند و بعد از سه روز، عمر به منزل ابوبکر رفت و او را به مسجد آورد.
البته حضرت علی (علیه‌السلام) طبق توصیه‌ای که پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرموده‌ بودند، بعد از رحلت ایشان، طی سه روز قرآن را جمع‌آوری کردند که به اندازه یک بار شتر بود. اما خلیفه حاضر به قبول آن نشد چراکه آن قرآن حاوی تفاسیر آیات توسط پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و به خط حضرت علی (علیه‌السلام) بود که این تفاسیر، به نفع خلفا نبود.


دوران خلافت ابوبکر

بیشتر دوران خلافت ابوبکر به مبارزه با پیامبران دروغین، استقلال‌طلبی‌ها و جنگ‌های دیگر گذشت. با وفات پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) قبائل مختلف حاضر به پرداخت زکات نمی‌شدند و خالد بن ولید با لشکرکشی به نقاط مختلف، قبائل و پیامبران دروغین را سرکوب می‌کرد. یکی از این پیامبران دروغین تا نزدیکی مدینه نیز آمد و خلیفه به زحمت توانست او را شکست دهد. یکی از علل سکوت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در مقابل ابوبکر، همین وضع نابسامان عربستان بود.


جانشینی عمر بن خطاب

ابوبکر کمی قبل از وفات، به سراغ عثمان و عبدالرحمن فرستاد و به آن‌ها وصیت کرد که عمر بن خطاب خلیفه شود. هنوز زنده بود که وصیتنامه‌ی او را مبنی بر جانشینی عمر در مسجد خواندند. مردم با این انتخاب مخالفت کردند و طلحه به نمایندگی از مخالفان پیش ابوبکر رفت اما وی اهمیتی به این اعتراض‌ها نداد.


جانشینی عثمان

عمر 10 سال خلافت کرد و نهایتاً به‌دست ابو لؤلؤ که غلامی عجم بود و از او به دلیل تبعیض عرب و عجم خشمگین بود، زخمی شد و پس از مدتی درگذشت. قبل از مرگ گفت: اگر ابوعبیده جراح زنده بود او را خلیفه می‌کردم؛ اگر سالم‌بن عبید زنده بود او را خلیفه می‌کردم. چون آن‌ها فوت کرده‌اند شورایی 6 نفره با حضور امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، عثمان، عبدالرحمن‌بن عوف، طلحه، زبیر و سعدبن ابی وقاص تشکیل داد.
شروط عمر برای شورا:
• خلیفه باید از میان آنان و توسط آنان تعیین شود.
• اگر کسی در شورا شرکت نکرد، کشته می‌شود.
• اگر آرا مساوی شد، کسی که عبدالرحمن به او رای داده، خلیفه است.
• اگر اقلیت شورا رأی شورا را نپذیرفتند، کشته شوند.
• اگر شورا موفق به تعیین خلیفه نشد، هر 6 نفر کشته شوند.
از ترکیب شورا کاملاً مشخص است که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) انتخاب نخواهد شد. اما حضرت چاره‌ای جز شرکت در آن را نداشت. هدف عمر این بود که بگوید به حضرت فرصتی برای خلیفه‌شدن داده است اما او خود نخواسته که خلیفه شود. همچنین او را مجبور به پذیرش جانشین خود کند. همچنین در این شورا، به عبدالرحمن اعتباری بالاتر از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) داده شده است و طلحه و زبیر نیز که تا آن روز امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را بسیار بالاتر از خود می‌دانستند، همشأن حضرت قرار گرفته بودند و این، انعقاد نطفه‌ی جنگ جمل بود.

دکتر محمدحسین رجبی


وقایع بعد از رحلت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله)

هدف از برگزاری این دوره، توجه به سیره‌ی سیاسی و عملکرد ائمه (علیهم‌السلام) در قبال وقایع زمان خود است تا بتوانیم از آن‌ها برای وقایع این دوره عبرت بگیریم چراکه قول و فعل ایشان برای ما حجت است.
با رحلت حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌وآله) مسلمانان دچار دو دستگی شدند، منشاء این دو دستگی در ابتدا سیاسی و برای خلافت و جانشینی بود اما بعدها عقیدتی و فکری نیز شد و باعث ظهور فرقه‌های مختلف در جهان اسلام شد.

دکتر محمدحسین رجبی ، تاریخ اسلام


رحلت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله)

پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) اندکی قبل از وفات، سپاهی را به فرماندهی جوانی به اسم اسامه‌ بن زید برای جنگ موته، تشکیل داده و دستور داد همه جزء قلیلی از بنی‌هاشم سپاه را همراهی کنند؛ حتی متخلفان را لعنت کرد. با این کار، مدینه در زمان فوت ایشان خلوت شده و زمینه برای حاکم شدن امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) مناسب می‌شد. اما قبل از حرکت سپاه حال پیامبر (علیه‌السلام) رو به وخامت رفت. خبر به سپاه رسید و سپاه متفرق شد و تأخیر اسامه در حرکت سپاه مزید بر علت شد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) وفات یافت ولی عمر اجازه نداد که خبر آن در شهر پخش شود. ابتدا فردی را به روستای سنح فرستاد که ابوبکر در آنجا بود. وقتی که ابوبکر به مدینه رسید، عمر پذیرفت که حضرت وفات یافته‌اند و خبر پخش شد.


دلایل مخالفت با جانشینی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)

قریش از 40 تیره تشکیل شده بود که تیره‌های برتر آن بنی‌هاشم، بنی‌امیه، بنی‌مخزوم، بنی‌زهره، بنی‌عبدالدار، بنی‌سهم، بنی جمح و بنی‌اسد بودند چنانکه عمر بن خطاب گفته بود که رسالت برای بنی‌هاشم کافیست و خلافت باید در قریش بچرخد. همچنین قریشی‌ها از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) کینه داشتند چرا که حضرت تنها در جنگ بدر 36 نفر را کشته بود که بستگان مهاجرین کنونی بودند.
انصار کینه‌ای از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نداشتند بلکه چون می‌دانستند که مهاجرین جانشینی او را نخواهند پذیرفت، می‌خواستند قبل از مهاجرین برای جانشینی پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) اقدام کنند و خود به این مقام برسند.


حادثه‌ی سقیفه

سقیفه به معنی سقف کوتاه است و قبایل عرب تا قبل از ظهور اسلام، برای برقراری جلسات سری خود چنین مکان‌هایی داشتند. سقیفه‌ی بنی ساعده که نام آن در تاریخ اسلام مشهور است، مربوط به تیره‌ی بنی‌ساعده از قبیله‌ی خزرج بود. این مکان از زمان هجرت پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به مدینه، تعطیل شده بود؛ چرا که مسلمانان دیگر امر پنهانی نداشتند و مسجد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) محل شور و تصمیم‌گیری شده بود.
اهالی مدینه که انصار نام گرفتند از دو قبیله‌ی اوس و خزرج بودند. سعدبن معاذ رئیس اوس و سعدبن عباده رئیس قبیله‌ی خزرج بود. معاذ در جنگ خندق شهید شد و سعدبن عباده رئیس کل انصار شد.
پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، انصار در سقیفه جمع شدند و جانشینی را به بحث گذاشتند. سعدبن عباده در آن مجلس گفت که ما بودیم که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را کمک کردیم تا اسلام گسترش یابد لذا جانشینی حق ماست و نه مهاجرین. در ابتدا پیشنهاد جانشینی به خود او شد.


بیعت با ابوبکر

ابوبکر، عمر بن خطاب، ابوعبیده‌ی جراح و عبدالرحمن بن عوف و به روایت برخی مغیره بن شعبه، افرادی از مهاجرین بودند که وارد سقیفه شدند. بعد از بحث‌هایی که صورت گرفت، ابوبکر با بیان اینکه اگر جانشین از اوسی‌ها باشد، خزرجی‌ها مخالفت خواهند کرد و اگر از خزرجی‌ها باشد اوسی‌ها؛ بر اوضاع مسلط شد و گفت که عمر و ابوعبیده لایق جانشینی‌اند. آن‌ها نیز خود ابوبکر را شایسته دانستند. بشیر بن سعد که از خزرج بود، شتابزده برای بیعت با ابوبکر شتافت و در پی آن دیگران نیز بیعت کردند.
اجتماع سقیفه به سمت مسجد حرکت کردند تا بیعت را علنی کنند و این کار انجام شد در حالی که حضرت امیر (علیه‌السلام) مشغول به انجام مراسم دفن حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بود.